بُدَيْلبن ابى ماريه: (ابو مريم)[64] از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)
از زندگى وى خبر چندانى در دست نيست. وى از موالى بنىهاشم[65] يا بنى سهم[66] ـ از شاخههاى قريش ـ يا به نقلى از موالى عمروبن عاص سهمى[67] يا عاصبن وائل[68] و از مسلمانان مهاجر به مدينه و از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه در سفر تجارتى به سوى شام ـ به همراه دو نصرانى به نامهاى تَميم دارى و عَدىّبن بداء ـ بيمار شد و درگذشت.داستان سفر تجارى وى و پيامدهاى آن مهمترين دليل و در واقع تنها بهانه براى ذكر نام او در برخى كتب تاريخ و بسيارى از تفاسير است؛ زيرا در واقع همين سفر و وقايع جارى در آن سبب نزول آيات 106 ـ 108 مائده/5 گرديد.
داستان اين سفر با اختلافاتى نقل شده است؛ ولى آنچه در بيشتر منابع آمده چنين است كه در سال نهم هجرى[69] در پى آشنايى بُديل كه مسلمان بود[70]با تميمدارى و عدىبن بداء از نصرانيان بنىلخم،[71] اين سه نفر از مدينه عازم سفرى تجارى به سوى شام شدند. بديل در راه به سختى بيمار شد و چون مرگ خود را نزديك ديد وصيتى نوشت و به دور از چشم همسفرانش درون اثاثيه خود جاسازى كرد. پس از آنان خواست تا اين اموال را به خانوادهاش در مدينه برسانند. بنابرنقلى مرگ بديل در سفر تجارى به سوى سرزمين نجاشى و بر روى دريا و در ميان كشتى اتفاق افتاد و جسدش را به دريا انداختند.[72]تميم و عدى، پس از اتمام تجارت خود در شام، اموال بديل را درحالى به خانوادهاش بازگرداندند كه جامى نقرهاى با نقوش طلا به وزن 300 مثقال[73] يا بهارزش 1000 درهم[74] را از ميان آن ربودند. چون اموال به دست وارثان بديل رسيد آنان وصيت او را يافتند و پى بردند كه جامى ارزشمند در اين ميان گم شده است و چون تميم و عَدى از وجود جام اظهار بىاطلاعى كردند آنان مشكل را با پيامبر(صلى الله عليه وآله)در ميان گذاشتند. در اين ميان آيه 106 مائده/5 نازل گرديد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهـدَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ حينَ الوَصِيَّةِ اثنانِذَوا عَدل مِنكُم اَو ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم اِن اَنتُم ضَرَبتُم فِىالاَرضِ فَاَصـبَتكُم مُصيبَةُ المَوتِ تَحبِسونَهُما مِن بَعدِ الصَّلوةِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ اِنِ ارتَبتُم لانَشتَرى بِهِ ثَمَنـًا ولَو كانَ ذاقُربى ولا نَكتُمُ شَهـدَةَ اللّهِ اِنّا اِذًا لَمِنَ الاثِمين= اى كسانى كه ايمان آوردهايد چون مرگ يكى از شما فرا رسد گواهى ميان شما هنگام وصيت ]گواهىِ] دو تن عادل از شماست يا اگر در سفر بوديد و شما را پيشامد مرگ فرا رسد دو تن ديگر از غير خود ـ اهل دينى ديگر ـ و اگر [ازآندو] به شك باشيد پس از نماز آنان را نگاهداريد تا به خدا سوگند ياد كنند كه «ما هيچ بهايى را در برابر آن [گواهى] نستانيم، هرچند وى خويشاوند باشد و گواهى خدا را پنهان نسازيم كه آنگاه هر آينه از گناهكاران باشيم».
در پى نزول اين آيه پيامبر اين دو نصرانى را تا پس از نماز عصر نزد خود نگاهداشت و پس از نماز از آن دو خواست تا سوگند ياد كنند. چون آن دو بر بىاطلاعى از وجود جام قسم خوردند آزاد شدند؛ ولى پس از مدتى كه اين جام نزد آنان ـ و بنا بر قولى نزد يكى از اهالى مكّه[75] ـ پيدا شد، تميم و عدى مدعى شدند كه اين جام را از بديل خريدهاند. پس دوباره مسئله با پيامبر در ميان گذاشته شد و در پى آن آيات 107 ـ 108 مائده/5 نازل گرديد: «فَاِن عُثِرَ عَلى اَنَّهُمَا استَحَقّا اِثمـًا فَــاخَرانِ يَقومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ استَحَقَّ عَلَيهِمُ الاَولَيـنِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ لَشَهـدَتُنا اَحَقُّ مِن شَهـدَتِهِما وما اعتَدَينا اِنّا اِذًا لَمِنَ الظّــلِمين * ذلِكَ اَدنى اَن يَأتوا بِالشَّهـدَةِ عَلى وجهِها اَو يَخافوا اَن تُرَدَّ اَيمـنٌ بَعدَ اَيمـنِهِم واتَّقُوا اللّهَ واسمَعوا واللّهُ لا يَهدِى القَومَ الفـسِقين = و اگر معلوم شد كه آن دو دستخوش گناه شدهاند، دو تن ديگر از كسانى كه بر آنان ستم رفته است، و هر دو [به ميّت] نزديكترند به جاى آن دو [شاهد قبلى] قيام كنند، پس به خدا سوگند ياد مىكنند كه: گواهى ما قطعاً از گواهى آن دو درستتر است، و [از حق] تجاوز نكردهايم، چرا كه [اگر چنين كنيم] از ستمكاران خواهيم بود.»
پس پيامبر(صلى الله عليه وآله) دو نفر از اولياى بديل را به نامهاى عبداللّهبن عمروبن عاص و مطلببن ابى وَداعَه[76] احضار كرد و آنان را سوگند داد مبنى بر اينكه اين جام متعلق به بديل است و بدين ترتيب جام را از تميم و عَدِىّ گرفت و به خانواده بديل بازگرداند.[77]
بنابر روايت ديگرى از تميمدارى* اين سفر پيش از اسلام بود و چون تميم مسلمان شد و از عمل خود متأثر گرديد ماجرا را براى خانواده بديل نقلكرد و 500 درهمى را كه از فروش جام نصيب او شده بود به آنان باز گرداند؛ ولى چون شريكش عَدى از باز پس دادن سهم خود امتناع ورزيد مسئله را براى پيامبر مطرحكردند كه عدى به دروغ سوگند ياد كرد و اين آيات نيز نازل گرديد.[78]
در بعضى از منابع تفاوتهايى درباره شخصيتهاى اين ماجرا وجود دارد؛ در اين گزارشها آمده كه تميم مسلمان در سفر بيمار شد و همسفران نصرانى او بُديل و عدى جام او را ربودند.[79] اينان وقتى اموال تميم را به خانوادهاش رساندند و آنها چون جام را در اموال باز گردانده شده نديدند از بديل و عدى پرسيدند: آيا بيمارى تميم دراز مدت بوده است؟ و در اين ميان بخشى از مال خود را بخشيده است؟ گفتند: نه او فقط چند روز بيمار بود. پرسيدند: آيا تميم در تجارت خود زيان كرد؟ گفتند: نه او اصلاً تجارت نكرد. پرسيدند: آيا دزدى متاعى از او به سرقت برده است؟ گفتند: نه، چنين نيست، پس ورثه تميم گفتند: ولى از اموال او يك جام منقوش به طلا و يك قلاده كم است. چون بديل و عدى از وجود چنين اموالى اظهار بىاطلاعى كردند ماجرا با پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان گذاشته شد.[80]
منابع
بحار الانوار؛ تاريخ مدينة دمشق؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ التعريف و الاعلام؛ تفسير القمى؛ تفسير مبهمات القرآن؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ الكافى؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مستدرك الوسائل؛ وسائلالشيعه.سيدعلى خيرخواه علوى
[64]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص156؛ الكشاف، ج1، ص687؛ مبهمات القرآن، ج1، 417ـ418.
[65]. تاريخ دمشق، ج11، ص70.
[66]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص156؛ زادالمسير، ج2، ص444.
[67]. مجمعالبيان، ج3، ص395ـ396.
[68]. زادالمسير، ج2، ص445.
[69]. بحارالانوار، ج21، ص373.
[70]. بحارالانوار، ج22، ص31ـ32.
[71]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص157؛ كشف الاسرار، ج3، ص251؛ تاريخ دمشق، ج11، ص71.
[72]. تاريخ دمشق، ج11، ص69؛ تفسير قرطبى، ج6، ص224.
[73]. الكشاف، ج1، ص687.
[74]. جامع البيان، مج5، ج7، ص156؛ تفسير قرطبى، ج6، ص223.
[75]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص156؛ تاريخ دمشق، ج11، ص69؛ زادالمسير، ج2، ص444.
[76]. التبيان، ج4، ص47؛ كشفالاسرار، ج3، ص253؛ مجمعالبيان، ج3، ص400.
[77]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص157؛ التبيان، ج4، ص43، 47؛ مجمعالبيان، ج3، ص400.
[78]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص156ـ157؛ تاريخ دمشق، ج11، ص70؛ التعريف و الاعلام، ص100.
[79]. تفسير قمى، ج1، ص216ـ217؛ الكافى، ج7، ص12؛ بحارالانوار، ج90، ص75ـ76.
[80]. الكافى، ج7، ص12؛ وسائلالشيعه، ج19، ص314؛ مستدرك الوسائل، ج14، ص108ـ109.